زندگی قصه کوتاه و نذاری است ، به عمر گل سرخ.
گاهی ، می خندد . گاهی هم نه .
مثل مرد پیر خواب الوده خیسی که در راه گذر ،
زیر باران مانده است .
زندگی خندیدن تلخی است به پاد افره روزانه ما .
با آمدن چادر شب ، زندگی می چرخد ، باز هم می خندد .
از سر عادت و یک رسم قدیم .
مثل یک چرخ و دوک و ابزار رسن باف کهن سال محل .
آه چه ماند از باور وامانده شام تنهایی ما ؟
زندگی رقص کنان می گذرد و ما باز چشم به راه .
گچ و تخته ،
یک تک سرفه خسته ،
که های دبیری آمد بر پا .
جلالی تبار